#شطرنج_شکسته_پارت_55
آران به سرعت برگشت و با دیدن رخسار نفس عمیقی کشید.
- تویی؟
- می خواستی کی باشه...منم دیگه.از وقتی که اومدین اینجا اصلا منو یادت رفته.
آران دستی در موهایش کشید- هان! هیچی...یعنی یه مقدار کارام زیاده.
آران از خا
سرهنگ دوم رنجبران برگشته بود و فکرش به شدت مشغول بود.
رخسار با نگرانی پرسید- چیزی شده؟
-
عزیز...
صدای کسی حرفش را قطع کرد- رخسار برای چی این موقع شب...
آران به فرد تازه وارد نگاه کرد.دختری بود که مانتویی کوتاه پوشیده بود که البته دکمه هایش باز بود.شال روی سرش به حالت خیلی بازی موهای مشکی رنگِ مش شده و صافش اش را به نمایش گذاشته بودند و از فاصله نزدیک بینشان چشم های سبز رنگ تیره اش جلب نظر می کردصورتش به رخسار شباهت داشت ولی به خاطر ترکیب بی نظیر و بی نقص صورتش بسیار زیباتر بود. دختر با تحیر به آران زل زده بود.نمی توانست چیزی را که می دید باور کند.رخسار بی توجه به حالت او خود را موظف دید که آن دو را به هم معرفی کند.
- زمرد،ایشون...
تازه متوجه نگاه خواهرش به آران شد.زمرد زیرلب چیزی را زمزمه کرد و نگاهش را بین آران و رخسار چرخاند.آران به آرامی سلام کرد.زمرد هنوز با تحیر به او خیره شده بود.آران با صدای بمش پرسید.
- چیزی شده خانم؟
رفتارهایش آران را مشکوک کرده بود.
زمرد انگار از خوابی بیدار شد-
چیزی نشده...سلام.
romangram.com | @romangram_com