#شطرنج_شکسته_پارت_56
و بعد به سمت در ورودی ساختمان دوید.
رخسار با تعجب به جای خالی خواهرش زل زد- چی شد؟
آران هم تعجب کرده بود- نمی دونم.
و بعد به خودش آمد.لبخندی زد و به طرف رخسار رفت.
- چه خبر از خودت خانومی؟
رخسار خجالت کشید.آران به آرامی دستش را روی گو
ی رخسار کشید.رخسار خودش را عقب کشید و از آران دور شد.آران با لبخند رفتنش را تماشا کرد.
****
****
- امکان نداره...وای خدا.یعنی...یعنی...!
زمرد در اتاقش بی وقفه راه می رفت.
- مگه می شه؟ باورم نمی شه.
روی تختش نشست- باید مطمئن شم....
موبایلش را برداشت و از میان مخاطبانش شماره ای را انتخاب کرد.
بعد از چند لحظه صدایی در گوشش پیچید- الو...
- سلام...خوبی؟
گودرز- آخه این موقع شب وقت زنگ زد
romangram.com | @romangram_com