#شطرنج_شکسته_پارت_53
سورنا با قدم های محکم به طرف یکی از اتاق ها رفت و بعد از چند دقیقه با یک پتو و بالش برگشت و آن ها را روی کاناپه انداخت.
****
****
- یاشار موضوع این آقایون که از خو
بیرون رفتن چی بود؟
- مهم نیست!
- مهمه...بگو.
- یاسین...
- یاشار از وقتی یگا
مرده تو اخلاقت خیلی غیر قابل تحمل شده.
- به یگا
مربوط نیست.
- مربوط نیست؟مگه من بچه ام؟ یاشار من سی و پنج سالمه...از وقتی یگا
مرده تو اصلا زندگی رو یادت رفته.بابا خواهر ما یه روز مرد...تموم شد رفت.بسه دیگه!
یاشار با حیرت به یاسین نگاه کرد- یاسین!
یاسین تازه متوجه حرفش شد- یاشار...من منظورم...این نبود.
- منظورت هرچی بود خیلی خوب رسوندیش.خیلی خوب...
romangram.com | @romangram_com