#شطرنج_شکسته_پارت_52
سورنا با جدیت گفت- همین که گفتم.تو اخلاق من رو می دونی.
- بله می دونم ولی مجبور شدم بیام اینجا.
- مجبور شدی؟
- سورنا من کسی رو توی ایران نداشتم...
- پس واسه چی اومدی؟
آنیتا برآشفت- به خاطر هر چی،حالا که اومدم.تو ایران که به زن مجرد توی هتل اتاق نمی دن.ببخش که روی شوهرِ خواهرِ مرحومم حساب کردم.
- حالا که روم حساب کردی بدون که باید با قوانین این خو
پیش بری.تو اخلاق منو می دونی.اینجا حجابت رو حفظ می کنی.برای من مهم نیست آلمان با چه تیپی بیرون می رفتی اما توی ایران مهمه.حداقل احترام آتنا رو نگه دار.
- از آتنا حرف نزن...آتنا به خاطر تو...
- به خاطر من چی؟ آره به خاطر من محجبه شد اما خودش انتخابش کرد.تو هم اگر می شه به خاطر اینکه بتونی توی این مدتی که ایران هستی اینجا بمونی هرچی که من می گم گوش کن تا زندگی برات سخت نشه.
- با آتنا هم همینجوری رفتار می کردی؟
سورنا با عصبانیت گفت- منظورت چیه؟
- خواهر من به خاطر تو مرد.
- پس بگو...اومدی موضوع
سال پیش رو بکشی وسط.اون موضوع تقصیر من نبود.
- دشمنای تو خواهر و خواهر زاده من رو کشتن.دشمنای تو بودن...پس تقصیر تو بوده.
سورنا عصبی گفت- با من بحث نکن.ازت می خوام فعلا از جلوی چشمام دور بشی.اینجا دو تا اتاق داره که یکی ش اتاق خوابه و یکی ش هم اتاق آندیا.می تونی توی اتاق خواب بخوابی.من یه جا واسه خودم پیدا می کنم.
romangram.com | @romangram_com