#شطرنج_شکسته_پارت_50

زنی بلندقد و خوش اندام در اواسط دهه سی سالگی اش بیرون در ایستاده بود و لبخندی تمسخر آمیز روی لبش بود.
- سلام سورنا.
سورنا خودش را جمع و جور کرد- اینجا چکار می کنی؟
- بعد از این همه سال اومدم و این جوری ازم پذیرایی می کنی؟
سورنا که هیچ وقت از خواهر همسرش خوشش نمی آمد گفت- من و تو الان با هم هیچ نسبتی نداریم.
- قبلا که داشتیم.
- برای چی اومدی اینجا؟
- می ذاری بیام تو یا
؟ اینجا
برای تو خوبه و
برای من.
سورنا از جلوی در کنار رفت.آنیتا به آرامی وارد خا
شد و نگاهش به دست سورنا که روی در بود افتاد.
- اسلحه چرا دستته؟
- فکر کردم کسی که این موقع شب زنگ در خو
م رو می ز
احتمالا یه آدم معمولی نیست.

romangram.com | @romangram_com