#شطرنج_شکسته_پارت_49

.باید الان بکشیش وگر
بعدا از پسش برنمیای.فرار کردن هیچ چیز رو حل نمی ک
.
- من نمی فهمم...علتی نداره که....
- ما قراره با هم کار کنیم.تا شش ماه فرصت داریم که کنار هم،با هم این پرونده رو حل کنیم.پس خود به خود این اتفاق می افته.خودت رو برای هر چیزی آماده کن.ما سه نفر از تو بیشتر تجربه داریم.پس بهتر می تونیم با اتفاقات کنار بیایم اما تو
...برات زوده چون هنوز جوونی یعنی حداقل از ما جوونتری.ماها هر کدوم اتفاقات تلخی رو گذروندیم.یاشار خواهرش رو از دست داد. آرتین،زنش و مادرش و برادرش رو.منم زنم و دخترم و بهترین دوستم رو.اما تو هنوز
...که امیدوارم هیچوقت برات پیش نیاد اما اینو بدون هرچیزی تاوانی داره.مواظب باش تاوان کارهای تو رو خانواده ت ندن. می دونم که یه برادر کوچک تر از خودت داری و با پدرت زندگی می کنین.مواظبشون باش چون اونا بهترین چیزهایی هستن که توی زندگی داری.یه وقت به خودت میای و می بینی...
سورنا ادامه نداد.لحنش پر از حسرت های ناگفته بود.
****
****
سورنا از ماشین آران پیاده شد و به طرف خا
اش رفت.کلید را در قفل انداخت و در را باز کرد.دستش را به سمت کلید برق برد و وقتی که خا
روشن شد به فضای وسیع ولی گرفته خا
اش نگاه کرد.اگر دخترش زنده بود الان ده سالش بود.کتش را روی مبل گذاشت و به آشپزخا
رفت.لیوانی آب برای خودش ریخت و یک باره سر کشید.لیوان را روی کابینت گذاشت.نفس عمیقی کشید و به کابینت تکیه داد.چشمان آبی رنگ دخترش در خیالاتش به او زل زده بودند.چشمانش را باز کرد.دستش را روی صورتش کشید.از آشپزخا
بیرون رفت و روی مبل نشست و تلویزیون را روشن کرد.خواست فیلمی ببیند تا از فکر و خیال بیرون بیاید اما انگار بی فایده بود.آرنجش را روی دسته مبل گذاشت و سرش را به دستش تکیه داد.چشمان آبی تیره اش به قاب عکس آندیا و آتنا خیره شد.آن زمان آندیا نزدیک یک سالش بود و همسرش آتنا بیست و هشت سال.دقیقا یک ماه قبل از آن روز کذایی که سورنا جسد غرق به خون همسرش را دید.با یادآوری آن روزها نفسش گرفت و بغض در گلویش چنگ زد اما غرورش نگذاشت اشکی بریزد. صدای زنگ درب ورودی سورنا را به خود آورد.از جا بلند شد.بی اختیار کلتش را برداشت و به طرف در رفت.دست راستش را که اسلحه را با آن گرفته بود روی در تکیه داد و در را آرام باز کرد. دستش دور اسلحه جمع شد و با حیرت گفت.
- آنیتا؟

romangram.com | @romangram_com