#شطرنج_شکسته_پارت_48
- که چی؟
آران سرفه کوتاهی کرد- ببخشید قربان اما...شما به دخترایی فکر کنین که ممک
در موقعیت اون زمانِ یگا
رنجبران باشن.
یاشار به طرف آران هجوم برد.یقه اش را گرفت و به سمت خود کشید.آران هیچ عکس العملی نشان نداد و فقط با آرامش در چشمان خشمگین یاشار زل زد.سورنا از جا بلند شد و هشدار داد.
- سرهنگ...
یاشار بی توجه به سورنا زمزمه کرد- اسم خواهر منو نیار....هیچوقت.
آران با خونسردی ذاتی اش به او نگاه کرد.
سورنا گفت- ما منتظر شما هستیم سرهنگ دوم رنجبران.
سورنا و آران از آن خا
خارج شدند.هنگامی که آران ماشین را روشن کرد سورنا گفت.
- درست حدس می زدم.نقطه ضعفش خواهرشه.
آران چیزی نگفت.دنده را عوض کرد و به راه افتاد.بعد از چند دقیقه سکوت را شکست.
- قربان...ما، گذشته ی ما...
- ازش وحشت داری؟
آران لب گزید.جواب سورنا سکوت پرمعنای آران بود.
سورنا- از هرچیزی وحشت داشته باشی یه روز به بدترین شکل ممکن میاد سراغت و اون موقع هست که دیگه فرار کردن از دستش غیرممک
romangram.com | @romangram_com