#شطرنج_شکسته_پارت_47
- خب...سرهنگ...
- قربان ترجیح می دم منو با اسم خودم صدا کنین.نام ها قوی تر هستند.
سورنا نفس عمیقی کشید و از قصد روی درجه ی خودش و یاشار تاکید کرد- سرهنگ دوم یاشار رنجبران...تو از دستور م*س*تقیم من،سرتیپ دوم سورنا فروزش، سرپیچی کردی.
یاشار- می تونین منو توبیخ کنین یا به فرمانده نیروی انتظامی اطلاع بدین تا بازداشتم کنن یا حتی به حالت تعلیق درم بیارن اما من دیگه توی هیچ ماموریتی شرکت نمی کنم.
سورنا- من واضح حرفم رو زدم.من فردا دیگه توی خو
م منتظرت هستم و اگر نیای تصمیمات دیگه ای خواهم گرفت.
یاشار- چرا باید بیام؟ مگه چه اتفاقی می خواد بیفته؟ چرا ما؟...
سورنا- تمام سوالاتت رو سرگرد صلاحی برای من بازگو کرده.
یاشار- و جوابش؟
سورنا- وقتی به خو
من بیای به همه ش جواب می دم.
یاشار- اومدن من یعنی قبول کردن پیش
اد شما.
سورنا با جدیت به طرف یاشار خم شد- ما دشمن نیستم سرهنگ.اونی که باید در مقابلش جبهه بگیری ما نیستیم.قاتل های خواهرتن.
یاشار از جا پرید.به وضوح عصبانیت در نگاهش موج می زد.دستانش را مشت کرده بود.
- خواهر من به این ماجرا ربطی نداره.
- خواهرت به دست همین آدما کشته شده.
romangram.com | @romangram_com