#شطرنج_شکسته_پارت_5
در خا
باز شد و شاهرخ وارد شد.از همانجا بلند گفت – سلام بابا...
عارف خودش را تا نیمه از در آشپزخا
بیرون کشید- سلام.
شاهرخ خندید- بابا چرا نصفه ای؟
عارف از آشپزخا
بیرون رفت.شاهرخ با خنده عقب عقب می رفت.
- بابا غلط کردم...شکر خوردم...
در خا
باز شد.شاهرخ با دیدن برادرش بلند گفت- اصلا شروین شکر خورد...غلط خورد..
با دیدن قیافه متعجب شروین ادامه داد- با هم دو نفری غلط خوردیم...بدو یه چیزی بگو الان بابا یه بلایی سرم میاره.
شروین خندید و آرام به سمت اتاقش رفت.
شاهرخ داد زد- امیدوار است آدمی به خیر کسان، مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان.
شروین هم جوابش را به همان بلندی داد- برو بابا دلت خوشه...
شاهرخ به اتاقش رفت و لباسش را درنیاورده پشت میز کامپیوتر نشست.همانطور که مشغول بود در اتاق باز شد و شروین وارد شد. شاهرخ با دیدن برادر بزرگترش مانیتور را خاموش کرد.شروین لبخندی از روی اجبار زد.
- این کارا عاقبت نداره آقای شاهرخ رزم آرا.
- هیچ کس نمی فهمه مطمئن باش.
romangram.com | @romangram_com