#شطرنج_شکسته_پارت_44
- برم این خو
رو ببینم.
آریانا- پس منم میام.
آران مخالفتی نکرد.هر دو در عرض ده دقیقه در ماشین نشسته بودند و به سمت خا
جدید در حرکت بودند.
آران- بابا هم کارایی می ک
ها...
آریانا- باباست دیگه.مثل هوای بهاره.دم به دقیقه عوض می شه.
آران سری تکان داد.آریانا پرسید- چه خبر از اداره؟
- هیچی...ماموریت دیگه،جرم و جنایت. بدبختی...
- خو
رو واسه چی می خوای ببینی؟ تو که این چیزا واست اهمیت نداره؟
آران من و من کرد- یه مقدار از لحاظ امنیتی می خوام بررسی ش کنم.مهمه.
تا رسیدن به مقصد دیگر چیزی نگفتند.جلوی آپارتمانی چهارطبقه ترمز کرد.از ماشین خارج شدند.نگاهی به آپارتمان نگاهی کردند و جلوی در ایستادند.آران نگاهش را بین در بسته و برادرش چرخاند.موبایلش را از جیبش درآورد و شماره گرفت.
- سلام.
- خوبی؟
- خو
romangram.com | @romangram_com