#شطرنج_شکسته_پارت_36

- تیر خورد به کلیه ش.خونریزی شدیدی داشت...
سوالی ذهن آران را سخت مشغول کرد.سورنا انگار فکرش را خواند.
- اون یکی کلیه ش رو به من اهدا کرده بود.
آران از اتاق بیرون رفت.اصلا دوست نداشت مردی مانند سورنا جلوی او بشکند.خبر نداشت سورنا زمان کشته شدن بهترین دوستش شکسته بود،
****
- بفرمایید بشینید.
با کمی تردید روی صندلی چرم قرمز رنگ نشست و نگاهی به میز مشکی رنگ کرد.دستش را روی میز گذاشت و به چشمان مخاطبش نگاه کرد.تا خواست چیزی بگوید گارسون کنار میزشان حاضر شد.
- خانم و آقا چی میل دارن؟
آران نگاهی به رخسار کرد- شما چی میل داری رخسار خانم؟
شنیدن نامش از زبان آران با آن لحن به خصوص شوکی را به رخسار وارد کرد اما به روی خودش نیاورد.
- من...؟یه اسپرسو.
آران نفس عمیقی کشید و به گارسون نگاه کرد- پس دو تا اسپرسو.
گارسون نیمچه تعظیمی کرد و در عرض دو ثانیه غیب شد.رخسار لبش را گزید.
- گفتین که با من کاری دارین!
آران با آرامش به صندلی تکیه داد- بله دارم.
رخسار موهایش را از جلوی صورتش کنار زد- منتظرم.
آران چیزی نگفت.خونسردی بیش از حدش رخسار را آزار می داد.گارسون لیوان های کوچک اسپرسو را رو میزها گذاشت و رفت.آران لیوان را در دستش گرفت و به داخل آن نگریست.

romangram.com | @romangram_com