#شطرنج_شکسته_پارت_31

پوزخندی روی لب های مرد نشست- پس سرگرد، مسلما برام مهمه که بدونم کی می خواد وارد خو
م بشه و دقیقا چکار داره.وقتی هم که مسلح وارد می شه معلوم می شه واسه هرچیزی خودش رو آماده کرده.پس می تونم نتیجه بگیرم که یه مسئله خیلی مهم کشوندتش اینجا.اون چه مسئله ای هست که آمادگی کامل می خواد.احتمالا مسئله امنیت ملی.اما چرا من؟ چرا من و آرتین رضایی؟
مرد لبخند عمیق تری زد- شاید یه چیزی که بین ما مشترکه.بین ما و تیمسار فروزش.خودت بگو سرگرد...به نظرت من برمی گردم به جایی که افسرای با لیاقت رو ازش طرد می کنن؟
آران حس کرد نفوذ به گاردی که مرد دور خودش پیچیده است کار دشواری ست.
- اگر منظورتون سرگرد افشین رضایی هست...
- دقیقا منظورم همو
.اگر از نیروی پلیس طرد نمی شد نود درصد الان زنده بود و البته خواهر من.
آران کمی به خودش جرئت داد- پس چرا استعفا ندادین؟
- من مثل آرتین نیستم.می دونستم استعفام رو قبول نمی کنن.عقب نکشیدم ولی جلو هم نرفتم.گاهی نافرمانی البته لازمه.فکر کنم تو این رو از من بهتر بدونی.
آران برآشفت- الان مسئله من نیست.
- پس مسئله کیه سرگرد؟ اگر قراره ما کاری رو انجام بدیم خود به خود همه گذشته ما میاد وسط.تیمسار اونجوری که من می شناسم آدمی نیست که بخواد الکی ریسک ک
پس چرا ماهایی رو که گذشته ای به این شکل داریم می خواد جمع ک
؟ علتش چیه؟حتی با وجود گذشته خودش...این دلیلش چیه؟
- این مسائل به من ربطی نداره سرهنگ.
- برو به تیمسار بگو.من،آدمی نیستم که خیلی به این دستورات اهمیتی بدم.چون خیلی وقته آب از سرم گذشته.برو بگو بی خیال من بشه.من حتی بی خیال این درجه هم می شم...در ضمن،من آرتین نیستم که با یه جمله کلیشه ای "این یه دستوره" بترسم.
مرد اخمی کرد- برو بگو یاشار رنجبران اسما از نیروی انتظامی بیرون اومده.
****

romangram.com | @romangram_com