#شطرنج_شکسته_پارت_3

- Don’t deny it. I know it was your mistake.
صدای مرد در گوشش پیچید- I deny nothing. If you don’t wanna believe me it’s not my problem
- Just understand what I tell you. I don’t want trouble and I don’t wanna hear your voice again.
گوشی تلفن را به گوشه ای پرت کرد.مشتی محکم روی میز چوبی قیمتی اش زد و سرش را در دستانش گرفت.صدای تقه ای به در او را به خود آورد.
- بیا تو...
و به در نگاه کرد.زنی وارد اتاق شد و با نگرانی به طرفش آمد.در نگاه اول چشمان سبز رنگش جلب توجه می کرد.موهایش روی شا
های ظریفش رها شده بودند.
- صدات تمام عمارت رو برداشته...چی شده؟
با بی تفاوتی نگاهش کرد- اگر صدام عمارت رو برداشته بود اونوقت می دونستی چی شده.
میز را دور زد و کنار صندلی ایستاد.دستش را روی دستان گودرز که روی میز مشت شده بودند گذاشت – عزیزم من نمی خوام توی دردسر بیفتی.
گودرز سرش را تکان داد-همین حالا هم دارم تو دردسر بدی می افتم.
پیش
اد کرد- می تونم کمکت کنم؟
- می تونی کلک یه نفر رو برام بکنی؟
- کی هست؟
گودرز دستی روی موهای خاکستری اش کشید.
- اسمش میثاق صدیقه.

romangram.com | @romangram_com