#شطرنج_شکسته_پارت_29

؟داشت می خورد بهم.
گودرز دستش را در موهای خاکستری اش فرو کرد- دارم دیوو
می شم.
زمرد از جایش بلند شد و کنار صندلی گودرز نشست.با مهربانی دستش را روی دست گودرز گذاشت و گفت.
- قول می دم پیداش کنم...
****
آران در ماشینش نشسته بود و پرونده ای را در دستسش گرفته بود و گهگاهی نگاهش را بین پرونده و درب عمارت سفید رنگ می چرخاند.درب عمارت باز شد و مردی خارج شد.آران عکسی را از پرونده بیرون کشید و با چهره مرد تطبیق داد.زیر لب گفت.
- یاسین رنجبران.
منتظر شد تا مرد از عمارت دور شد.در ماشین را باز کرد و به سرعت به طرف عمارت رفت.زنگ در را زد.
صدای بم مردی به گوشش رسید- بفرمایید!
چشم آران به آیفون تصویری افتاد.
- آقای...
- بیا تو!
آران متعحب از این برخورد با احتیاط وارد خا
شد.لحظه ای خا
را از نظر گذراند.عمارتی وسیع و دو طبقه بود.رنگ سفید یک دست دیوارها حس بدی را به آران القا می کرد.مبلمان کرم رنگ با سلیقه در قسمت جلویی سالن چیده شده بود و تلویزیون چهل و دو اینچی به دیوار متصل بود.گوشه دیگر سالن میز
ارخوری هشت نفره ای گذاشته شده بود و ته سالن نیم ست مبل سبزرنگی به چشم می خورد.

romangram.com | @romangram_com