#شطرنج_شکسته_پارت_28

- درست جوابم رو بده.
زمرد با اخم نگاهش کرد – تو مطمئنی که این یارو وجود داره؟
- منظورت چیه؟ مگه من خیال بافم؟ من و خیلی های دیگه این میثاق رو از نزدیک دیدیم.
- پس چرا همون موقع به حسابش نرسیدی؟
گودرز اخمی عمیق کرد- تو برای چی منو بازخواست می کنی؟
زمرد با بی خیالی گفت- دارم می پرسم.
- چون اون موقع نمی دونستم از ما نیست.
- پس از کیاست؟
- این همه باندهای مختلف تو ایران هست.چه می دونم!
زمرد با نگرانی گفت- شاید پلیسه.
- بعید می دونم.اگر بود تا الان باید کل باند متلاشی می شد.
- شاید پلیسه و یه قصدی دارن از اینکه دستگیرمون نکردن.
- بعیده اما یه تحقیقی هم توی پلیسا بکن.شاید...در هر صورت دو سه نفر از بچه ها رو با خودت داشته باش اگر پیداش کردی بیارش اینجا، بقیه ش با خودم.
- می خوای بکشیش؟
گودرز اخم عمیقی کرد- چی فکر کردی؟ می ذارم همینچوری ادامه بده به خاک سیاه بنشونتم؟ آخرین معامله م به خاطر همین آقا خراب شد.یکی از مشتری های دائمی م رو از دست دادم. اگر دستم بهش برسه می اندازمش جلوی سگا که تیکه تیکه ش کنن.
گودرز عصبی شد و وسایل روی میز را پرت کرد.جاسیگاری ای از کنار صورت زمرد گذشت.
- چته دیوو

romangram.com | @romangram_com