#شطرنج_شکسته_پارت_27

آران لبش را به دندان گرفت- شروین...ممک
من خودم نتونم بیام.
شروین- چطور؟ ماموریت داری؟
آران- ماموریت که نیست اما تا یه جایی می شه گفت سخت تر از ماموریته.معلوم نیست چقدر طول بکشه!
- خارج از تهرا
؟
-
...
باید...
در ذهن آران به سرعت یادآوری شد که هرچیزی از آن پرونده محرما
است و افراد غیرنظامی نباید از موضوع آن با خبر شوند.در مقابل چشمان متعجب شروین حرفش را قطع کرد.کلتش را درآورد. هدفونی را روی گوش هایش گذاشت و شروع به تیراندازی به طرف سیبل کرد.
****
زمرد نشا
های میثاق را به همه رابط هایش داده بود اما هیچ کدام او را شناسایی نکرده بودند. او تقریبا داشت به این نتیجه می رسید که میثاق صدیقی وجود خارجی ندارد و حتی زاییده تخیلات گودرز است.
- تو مطمئنی؟
زمرد خودش را روی صندلی روبه روی گودرز ولو کرد و نگاهی عمیق به چشمانش کرد.جوابش ت
ا نفس عمیقی بود که از دهان زمرد خارج شد.گودرز با عصبانیت مشتی روی میز زد.

romangram.com | @romangram_com