#شطرنج_شکسته_پارت_24

لحظه ای خشم در چشم های آرتین شعله کشید و به همان سرعت هم خاموش شد.آران از جا بلند شد.
- آدرس خو
تیمسار رو بدید...
آران به سرعت کارتی را از جیبش خارج کرد.
-لطفا با لباس شخصی بیاید.
- صبر کن...
آران به سمت آرتین برگشت که در یک متری اش ایستاده بود.
- هیچ چیزی در مورد این دعوت نمی دونی؟
آران نگاهش را از او گرفت- خیر.
****
شروین درب ورودی را باز کرد و وارد باشگاه شد.
- سلام آقا.
شروین به م*س*تخدم میانسال نگاهی کرد.به زحمت سنش به پنجاه سال می رسید اما در ظاهر بیشتر از شصت سال می نمایانید.
شروین لبخندی زد و نگاهش کرد- با منین؟
مرد میانسال تعجب کرد- البته آقا.
- آخه من شروینم، آقا نیستم مهران خان.
نیمچه لبخندی به لبان مهران نشست.

romangram.com | @romangram_com