#شطرنج_شکسته_پارت_23
- می تونیم بشینیم و حرف بزنیم؟
نگاه آرتین تغییری نکرد- باشه.
لحظه ای بعد هر دو روی مبل های درون پذیرایی نشسته بودند و به هم نگاه می کردند.
آرتین- منتظرم!
- سرگرد...،
- من سرگرد نیستم.خیلی وقته از نیروی انتظامی بیرون اومدم.
- اما کسی استعفای شما رو قبول نکرده.
آرتین با اخمی عمیق به طرف آران خم شد- منظورت رو کامل بگو.بدون هیچ طفره رفتنی.
آران به خونسرد نگاهش کرد- داشتم می گفتم.
لبش را با زبانش تر کرد و ادامه داد- سرتیپ دوم فروزش...از شما دعوت به عمل آورده البته با پیش
اد فرمانده نیروی انتظامی.
آرتین با همان جدیت پرسید- دعوت به چی؟
- همکاری!
- در چه باب؟
- سرتیپ دوم فروزش منتظر شما و سرهنگ رنجبران هست.وقتی هردوی شما دعوتش رو قبول کردید بهتون اصل قضیه رو می گه.
- رد می کنم.
آران چشم در چشمان آرتین دوخت- تیمسار گفتن بگم این یه دستوره...سرگرد.
romangram.com | @romangram_com