#شطرنج_شکسته_پارت_25
- سر کار می ذارین آقـ...
حرفش با دیدنش چهره ی شروین نیمه تمام ماند.
- خب...آخه...
- شما جای پدر منین آقا مهران.من فقط شروینم.
شروین درب را باز کرد و نگاهی به داخل کرد.دو یا سه نفر در حال تمرین کردن بودند.هدفون را روی گوش هایش محکم کرد و کلتی را در دستش گرفت.نشا
گرفت و چندبار پشت سر هم شلیک کرد.دکمه ای را فشرد و سیبل به طرفش شروع به حرکت کرد.دستی را روی شا
اش حس کرد.بدون آن که برگردد هدفون را از روی گوش هایش برداشت و کلت را روی میز روبه رویش گذاشت.صدای خندانی شنید.
- دیگه همینمون مونده که وقتی متوجه می شی پشتتم برنگردی.
شروین برگشت- به جای لمس کردن صدات دربیاد سلام کن.حرمت اون دو سال اختلاف سنی رو نگه دار.
دو چشم مشکی رنگ به هم خیره شدند و در لحظه ای همدیگر را در آغوش گرفتند.آران ضربه ای به پشت کمر شروین زد.
آران- تو کجا،این جا کجا؟
شروین- من که همیشه میام تویی که هیچوقت نیستی!
آران- سعادت نداشتی که ندیدی منو.
شروین- کم نیاری یه وقت بچه پررو.
هر دو با صدا خندیدند.آران لحظه ای به نقطه ای خیره ماند و اخم هایش درهم رفت.شروین به آران نگاه کرد.
- چی شده؟
آران با شدت نفسش را فوت کرد- هیچی!
romangram.com | @romangram_com