#شکیبا_پارت_96

هیچ وقت داخل کابینت هاي تو آشپزخونه رو تمیز نکرده بودم ...
کل خونه تکونی من تا زمانی که مامان و بابا بودن .. تمیز کردن اتاقم و کمد لباسام بود ... و جارو کردن و گردگیري خونه ... و
نهایت چیدن شیرینی و اجیل عید روي میز .... و صد البته سفره ي هفت سین ...
اون موقع ها دست به سیاه و سفید نمی زدم ... و با نبودنشون داشتم تبدیل می شدم به کدبانو ... شاید براي بزرگ شدنم
نبودنشون لازم بود ... و چه بزرگ شدن سختی بود ..
دیگه نه برنجم شفته می شد و نه خورشم جا نیوفتاده بود ... درست کردن آش رو یاد گرفته بودم و چند نوع مربا ....
نزدیک شدن بهار .. به خونه ي ما هم حال و هواي تازه اي تزریق کرده بود ... بهار می خندید ... علی خوشحال بود ...
منم با تموم دلتنگ بودنم ... به زور .. به خاطر بهار و علی می خندیدم ... می خندیدم و امیدوار بودم تو سال جدید ... امید دلش
به رحم بیاد
روزاي آخر سال .. بهار و علی هم تو خونه تکونی کمک کردن ... خونه از تمیزي برق می زد ... و حس خوبی به آدم دست می
داد ... انگار حس زندگی به خونه ي ما برگشته بود .....
از دو هفته قبل گندم خیس کرده بودم .... تا سبز بشه ... این کار رو به یاد مامان کردم ... هیچوقت از بیرون سبزه ي سفره ي
هفت سین رو نمی خرید ... همیشه اعتقاد داشت سبزه ي سفره نشون دهنده ي ریشه ي آدم تو خونواده ست ... و باید به
دست خود آدم آبیاري بشه .. نه یه آدم غریبه ... می گفت " آدم که ریشه ش رو از بیرون نمی خره که " ...
منم دختر اون مادر بودم ... به اعتقاداتش احترام می ذاشتم ... منم گندم خیس کردم ... از بقیه ي سبزه ها راحت تر بود ... و
البته خودم بیشتر دوسش داشتم ... می دونستم چون بار اولیه که می خوام سبزه سبز کنم از پس ماش بر نمیام ....
هیچ وقت نگاه خیس بهار و علی از یادم نمی ره وقتی دیدن دارم گندم هاي ریشه داده رو می ریزم تو ظرف ... می دونستم که
هر دو یاد مادراشون افتادن ... خونواده ي ما به این چیزاي قدیمی خیلی بها می داد ....
دو شب قبل از تحویل سال .. چهار شنبه سوري بود ....
افسر جون زنگ زد و دعوتمون کرد خونه شون ... از اون دعوت حس خوبی نداشتم ... می ترسیدم ..
می ترسیدم از حضور امید .... از اینکه بخواد جلوي همه بهم بی اعتنایی کنه ...
می ترسیدم اونجا هم نادیده بگیره من رو ....
دلم بی اعتنایی نمی خواست ...
دلم حضور گرم می خواست ... حضور گرم امید و خودم ... حضور یه حس خوب بینمون ....
و می دونستم با توجه به اخلاق امید ... این امکان وجود نداره ...
دفعه ي اولی نبود که عاشق می شدم ... شاید با توجه به گذشته .. عشق جدیدم کمی پخته تر بود .. یه حس بهتري بود ... یا
بهتر بگم .... زیبا تر بود برام ... دلنشین تر ...

@romangram_com