#شکیبا_پارت_8
شاهد – بهتره از خودش بپرسین ...
و از سر میز بلند شد و با یه دست شما درد نکنه .. آشپزخونه رو ترك کرد ....
بابا به رفتنش یه نگاهی کرد و بعد برگشت سمت مامان ...
بابا – انگار واقعاً خبراییه ....
مامان سرش رو به تأیید حرفاي بابا تکون داد و چیزي نگفت ....
از حرفاشون نگران شدم .... مهرشاد می خواست چیکار کنه ؟ ... یعنی باز هم می خواست حرفی نزنه ؟ .... تا کی قرار بود
منتظر فرصت باشیم ؟ .... شاید عمه هیچوقت بهش دختراي فامیل رو پیشنهاد نمی داد .. اونوقت قرار بود چی بشه ؟ ... مرگ
یه بار شیونم یه بار دیگه ... یعنی بازم سکوت می کرد ؟ ...
با همین فکرا غذام رو تموم کردم .... بعد هم به کمک مامان میز رو جمع کردیم ...
***
پنجشنبه بود .... براي شب خونه ي عمه شهین دعوت داشتیم ... به عادت اینکه هر ماه نوبت یه خونواده بود تا بقیه رو شام
دعوت کنن ....
این دعوت شده بود یه رسم برامون .... همه هم راضی بودن .... اینجوري کل خونواده هر ماه یه شب دور هم جمع می شدن
... به یاد اون زمان هایی که پدر بزرگ و مادربزرگم زنده بودن و ما تو خونه ي اونا جمع می شدیم ....
وقتی رسیدیم خونه ي عمه شهین همه اومده بودن .... البته غیر از عمه شهناز که به خاطر بچه هاش که محصل بودن و وقت
امتحاناتشون بود نیومده بود ....
آقاي چاوشی به عادت همیشه تا جلوي در حیاط اومد استقبالمون .... وارد خونه که شدیم همه به احتراممون بلند شدن ....
بعد از اینکه مانتوم رو در آوردم رفتم کنار بهار و مریم نشستم .... عمه شهین با سینی شربت اومد کنارم ... و تعارفم کرد ...
لبخندي زدم و یه شربت برداشتم ....
من – مرسی عمه جون ... زحمت کشیدین ...
عمه لبخندي زد و سري تکون داد ...
عمه – چه زحمتی عمه .... دلم برات تنگ شده بود ... هر وقت میام خونتون تو سر کاري ... بابا برو سر یه کاري که حداقل
روز و شبت معلوم باشه ... یه روز صبح نیستی یه روز شب ....
خندیدم ...
من – عمه یه روز شب چه صیغه ایه دیگه ؟ ...
عمه هم خندید ...
عمه – صیغه ي سوم شخص .... خوب راست می گم دیگه ... براي امشب کلی با مامانت برنامه رو چک کردم که یه وقت سر
@romangram_com