#شکیبا_پارت_7
براي همین وقتی یه زمانی همه خونه بودیم با هم بودنمون رو به هر چیزي ترجیح می دادیم ..... بابا سر حرف رو باز کرده بود
و داشت راجع به عمه شهره حرف می زد ...
بابا – شهره می گه هر چی می گن مهرشاد قبول نمی کنه ....
مامان لقمه اي که تو دهنش بود رو قورت داد ...
مامان – شاید کسی رو می خواد ...
با دقت داشتم به حرفاشون گوش می کردم .... وقتی چیزي درباره ي مهرشاد گفته می شد من سرتاپا گوش می شدم .... می
دونستم که به خاطر اینکه یه وقت عمه مخالفت نکنه چیزي درباره ي من نمی گه ... یه جورایی می ترسید .... می ترسید که
عمه یا آقاي یکتاپور مخالفت کنن .... می خواست یه جورایی خود عمه بهش پیشنهاد بده که از بین دختراي فامیل یکی رو
انتخاب کنه ....
منم مثل مهرشاد نگران بودم ... و بیشتر نگران رضایت مامان و باباي خودم بودم .... می ترسیدم که چون مهرشاد بچه ي خود
عمه نیست مخالفت کنن .... نگاهی به بابا انداختم ....
بابا شونه اي بالا انداخت .. و قاشقش رو پر از برنج کرد .... قبل از اینکه قاشق رو به سمت دهنش ببره جواب داد ....
بابا – نمی دونم والا .... شهره نگرانه ... می ترسه یکی از این دختراي ناجور دلش رو برده باشن .... همش می گه من نمی
خوام یه عمر مدیون مادرش باشم .... می خوام این پسر خوشبخت باشه که تو اون دنیا روم بشه به چشماي مادرش نگاه کنم
...
مامان – شهره زیادي نگرانه .... مهرشاد از این پسرا نیست .... واقعاً پسر آقاییه .... شهره هر چی تونست براي تربیت خوب این
پسر به کار برد ....
بابا سري تکون داد ....
بابا – آره ... واقعاً پسر خوبیه ... شهره هم حق داره نگران باشه ... براي همین گفته از شاهد بپرسم ببینم کسی تو زندگی
مهرشاد نیست ؟ ... می گه این دوتا خیلی با هم جورن ... حتماً شاهد از همه چی خبر داره ........
براي خودم آب ریختم تو لیوان .... می خواستم بخورم که یه دفعه شاهد با این حرف بابا به سرفه افتاد ... لیوان رو گرفتم
سمتش .... لیوان رو گرفت و یه ضرب آب رو خورد .... نگاهی به من انداخت .... و رو کرد به بابا ...
شاهد – به من چه ... چرا از خودش نمی پرسن ؟ ... من چی بگم ؟ ..
بابا نگاهی به شاهد انداخت .... انگار حدس زد واقعاً شاهد چیزي می دونه ...
بابا – خودش که چیزي نگفته .... ولی عمه ت می خواد مطمئن بشه .... بهتره اگر چیزي می دونی بگی ... اینجوري خیال
عمه ت هم راحت می شه ....
شاهد نیم نگاهی به من انداخت ... نفسش رو فوت کرد بیرون ...
@romangram_com