#شکیبا_پارت_37
نگاش کردم ..... صورتش تو سیاهی شب دیده نمی شد .... نزدیکم که رسید با صداي پر بغض گفت ...
بهار – من نمی خوام برم پیش داییم ... یا با خاله م زندگی کنم .....
و بعد صداي گریه ش بلند شد ...
متعجب به هاله ي سیاه حضورش نگاه کردم .... چی می گفت ؟ .... منظورش رو نفهمیدم ... براي همین گفتم ..
من – چی می گی بهار ؟ ....
اومد نزدیک تر ..... کنارم .... در حین گریه گفت ...
بهار – من نمی خوام برم با داییم زندگی کنم ... از زن داییم و پسر داییم خوشم نمیاد .... ما خیلی وقته باهاشون رفت و امد
نداریم .... خاله م هم که یه شهر دیگه ست .... با شوهر خاله م راحت نیستم .... من نمی خوام برم جایی ... می خوام پیش تو
باشم .....
تازه فهمیدم چی می گه .... حالا که نه مادري داشت و نه پدري ... باید براي زندگی یکی از اقوامش رو انتخاب می کرد .... یا
داییش و یا خاله ش ....
و می گفت که نمی خواد با اونا زندگی کنه ... می فهمیدم که تو دلش چه خبره .... ولی نمی فهمیدم چرا این فکرا تو سرش
بود .... چی شده بود که به این چیزا ... اونم حالا فکر کرده بود ....
یه لحظه نگاهم رفت سمت چادر ... خاله کنار چادر ایستاده بود و نگاهمون می کرد .... یعنی ؟ .... حتماً خاله حرفی زده بود ....
آره .. قرار بود باهاشون حرف بزنه ... و به من نگفته بود که چی می خواد بگه ....
حتماً در این موارد با اونا هم حرف زده بود .... که بهار با اون حالت اومده بود و ........... شاید خاله اینجوري ... با به حرف آوردن
بهار می خواست به من بفهمونه باید یه تصمیم درست بگیرم ....
بلند شدم و رفتم طرف بهار ... داشت هق هق می کرد ... نه ... نمی خواستم بذارم دل پر دردش بیشتر از این اذیت بشه ....
نمی خواستم به درد بی کسیش ... این درد و زندگی با آدمایی که نمی خواست اضافه بشه ....
دوسش داشتم ... یادگار عموم بود .... عمویی که خیلی دوسش داشتم ... همون کسی که پدرم بهش ایمان داشت .... و حالا
دخترش به من نیاز داشت ....
رفتم و گرفتمش تو آغوشم .... سرش رو گذاشت رو شونه م و بیشتر هق هق کرد ....
من بی کس بودم .... بهار بی کس بود .... علی بی کس بود .... رادین بی کس بود ... ولی می تونستیم براي همدیگه .. همه
کس باشیم .....
دستم رو گذاشتم پشت بهار و نوازشش کردم .... کنار گوشش زمزمه کردم ...
من – تو هیچ جا نمی ري ... من اجازه نمی دم .... ما با همیم ... تا همیشه .... کنار هم .... باید به فکر علی و رادین باشیم ....
باید قوي باشیم ...
@romangram_com