#شکیبا_پارت_3

تیکه اي از کیک شکلاتی رو برداشتم و با ذوق گفتم ...
من – قربون مامان گلم بشم که می دونه من عاشق کیک شکلاتیم و برام درست می کنه ....
که شاهد بلند گفت ...
شاهد – که تو فقط خوردنش رو بلدي نه درست کردنش رو ...
شاهد .. تک پسر و فرزند ارشد رضا کامیاب - پدرم ... و زهرا جعفري - مادرم ... و من شکیبا کامیاب ... فرزند دوم و ته تغاري
خونه ....
لبخند دندون نمایی زدم به حرف شاهد ... خوب حرف حق جواب نداشت ... راست می گفت ... از اون همه هنر مامان من فقط
یه آشپزي نیمه نصفه بلد بودم که بتونم تو تنهایی شکمم رو سیر کنم .... و از گرسنگی نمیرم ....
خنده دار بود که من با سن بیست و شش سال ... هیچ وقت احساس نمی کردم باید یه چیز هایی رو یاد بگیرم .... مثل اکثر
آدماي بی خیال ....
نه اینکه هیچ چی بلد نباشم ... ولی خوب دست پختم انقدر ها خوب نبود که بشه براي یه مهمونی ازم کمک گرفت ... تنها
غذایی که خوب بلد بودم درست کنم ماکارانی بود که اونم گاهی به لطف کم حواسیم شفته می شد ....
کلاً هنرم خورشت هاي جا نیفتاده و برنج هایی بود که گاهی شفته می شد و گاهی نیم پز ... هر چند که مامان سعی می کرد
روز هایی که خونه بودم وادارم کنه به یادگیري هنر آشپزي ... و درست زمانی که خواستگار جدیدي پیدا می شد این سعی
مامان بیشتر مشهود بود ....
بابا همونجور که لیوان شربتش رو روي میز می ذاشت پرسید ...
بابا – خوب شکیبا خانوم .... جواب دختر عمه ام رو چی بدم ؟ .... مطمئنی نمی خواي بیشتر فکر کنی ؟ ...
رو کردم به بابا و کیکی که تو دهنم بود رو قورت دادم ...
من – فکر نمی خواد آقا رضا .... من زن حامد نمی شم ..... اصلاً ازش خوشم نمیاد ... نه اینکه پسر بدي باشه ها ... ولی خوب
....
صورتم رو به مثل زمانی که از یه چیزي چندشم می شه کردم و ادامه دادم ....
من – خوب براي من مناسب نیست ....
بابا ابرویی بالا انداخت ....
بابا – نوه ي عمه من که برات مناسب نیست .... پسر خونواده ي مسعودي ( خواهر زاده ي شوهر خاله م ) که دوست داشتنی
نیست ... پسر آقاي طاهري ( دوست بابا ) هم که سنش مناسب نیست ..... اون یکی که خوش تیپ نیست .... این یکی پولدار
نیست .... آخه دختر این ایرادا چیه رو مردم می ذاري ..... یه کلام بگو نمی خوام ازدواج کنم ما هم به مردم بگیم زحمت
نکشن تا اینجا بیان ....

@romangram_com