#شکیبا_پارت_2
مامان – وا ... چه غلطا .... ما که بهشون جواب رد دادیم ... این کارا دیگه چیه ؟ ...
من – د منم همین رو می گم ... پسره انگار نه انگار .... فکر کرده پسر پادشاه عربستانه .... کلی مال و منال داره ... خونه ي
دوهزار متري تو بهترین منطقه ي تهران داره ... دو سه تا ویلا داره ... چهار تا ماشین .... و چمی دونم ... کلی چرت و پرت
دیگه که با اعتماد به نفس اومده خواستگاري ....
بابا بیشتر اخم کرد ...
بابا – حالا تو هم نمی خواد فکر کنی دختر ولیعهد قطري ..... حرصم نخور خودم فردا با آقاي صمدي حرف می زنم ....
لبخندي به بابا زدم ..... مثل همیشه خودش کارا رو درست می کرد ... نیاز نبود من خودم رو تو زحمت بندازم .... بلند شدم و
رفتم تو اتاقم ....
در رو بستم و لباس هاي بیرون رو از تنم در آوردم .... تو آینه ي اتاق نگاهی به چهره ي خسته م کردم ..... آخه این چه کاري
بود نصیبم شده بود ....
سه روز صبح ... سه روز عصر .... دو روز هم تعطیل ... فرقی هم نداشت روز جمعه باشه یا تعطیل رسمی .... این روند کاري
چرخشی باید انجام می شد ....
وقتی یه آدم لیسانسه دنبال کار باشه ... پارتی هم نداشته باشه .... خوب این می شه که باید بره و هر جا شد کار کنه دیگه ....
منم وقتی کلی گشتم دنبال کار و به ناکجاآباد رسیدم ... مثل همه ي بیکاراي دنیا سرم رو کردم تو آگهی روزنامه .... ولی
بازهم چیزي نصیبم نشد که نشد ... آخر سر هم یکی از دوستام بهم خبر داد که شرکت گا.ز داره یه دوره کلاس می ذاره و
آخرش قراره یه آزمون برگزار کنه که هر کی قبول شد بره اونجا کار کنه ...
اینجوري شدم یکی از کارمنداي شرکت گا.ز که تو قسمت امور مشترکین مشغول به کار شدم .....البته کاري که مرخصی
چندانی نداشت و همیشه باید حواسم رو جمع می کردم تا کسی زیر آبم رو نزنه که کارم رو از دست بدم ....
مثل همیشه خونه از ساعت سه و نیم عصر رفت تو سکوت .... همه عادت داشتیم تو این ساعت بخوابیم .... و رأس ساعت پنج
همگی تو آشپزخونه جمع می شدیم تا عصرونه بخوریم .... این قانون از همون زمان هایی که می رفتم مدرسه پابرجا بود ....
تو آشپزخونه دور هم نسشته بودیم ...... مامان لیوان هاي شربت رو گذاشت رو میز ... کنارش هم کیکی که صبح پخته بود ....
عاشق همین کدبانوگریش بودم ... به قول قدیمیا از هر انگشتش هنر می بارید ....
درست کردن ترشی و مربا از سرگرمیاش بود .... مرباهاي رنگارنگ ... مرباي پوست پرتقال که همیشه پوست هاي تلخی
گرفته ش رو با قالب به صورت قلب در می آورد .... یا مرباي زغال اخته ... که تو فامیل مخصوص مامان من بود ....
ترشی بادمجون شکم پر ... یا ترشی میوه .... همیشه خونمون پر بود از این هنرهاي مامان ... هیچوقت یاد نداشتم این جور
چیز ها رو از بیرون بخریم .... هم به خاطر حقوق کارمندي بابا یه جور صرفه جویی بود .... هم اینکه به قول مامان بدون مواد
نگهدارنده بود و صد البته سالمِ سالم .....
@romangram_com