#شکیبا_پارت_102
آروم گفتم ...
من – عاشقی دست خود آدم نیست ....
قشنگه رد پاي عشق .. بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داري می فهمی یعنی چی این حرف ......
سري به حالت تأسف تکون داد ....
مقدم – عاشقی باید با عقل باشه نه از روي یه نگاه ....
بغض قبلی با حالت بد تري به گلوم فشار آورد .... منظورش چی بود ؟ .... حرفش رو می شد چند نوع تعبیر کرد .....
آروم تر از قبل گفتم ...
من – عشق آدم رو خبر ....
بازم پرید میون حرفم ....
مقدم – هر وقت با عقل عاشق شدي می تونی به عشقت اطمینان کنی ... وگرنه به هر حسی می شه اسم عشق داد ...
نگاه عاقل اندر سفیه اي بهم انداخت ...
مقدم – وقتی می گیم عاشق بستنی خوردنیم ... به لذت خوردن اسم عشق دادیم ... وقتی می گیم عاش فلان غذاییم .. به
طعم دلچسب یه غذا اسم عشق دادیم ... وقتی می گیم عاشق فلان چیز یا فلان کاریم به احساس لذت از مالکیت یا انجام
کاري اسم عشق دادیم ... تو با کدوم از این چیزایی که عاشقشونی ازدواج می کنی ؟ ... هان ؟ ... اون احساسی که باعث می
شه یه مرد و زن بخوان تا آخر عمر کنار هم باشن و با هم زندگی کنن دوست داشتن عاشقانه ست .. نه عشقِ تنها .... متوجه
اي ؟ ...
از حرفاش زبونم بسته شده بود .... نمی تونستم چیزي بگم ... هر جمله ش نیاز داشت به فکر کردن ... به تأمل .....
کمی مکث کرد .... نگاهش رو دوخت به رو به روش .... نفسش رو مثل آه داد بیرون ... و گفت
مقدم – احتمالاً امشب می خوان باهات حرف بزنن .... یه قولی بهم داده بودي ... یادته ؟ ...
کمی فکر کردم ... چه قولی ؟ .... ماه هاي گذشته رو مرور کردم .... و رسیدم به یک چیز ... اینکه ازم خواسته بود اگر کسی
بهم گفت خودم رو بهش بیشتر نزدیک کنم قبول نکنم ....
سري تکون دادم ...
من – یادمه ...
نگاهم کرد ...
مقدم – هنوز سر قولت هستی ؟ ...
نگاش کردم ... ازم می خواست که حرفشون رو قبول نکنم ... سخت بود ...
@romangram_com