#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_8
چند لحظه گذشت تا متوجه دلیل اینطور نگاه کردنش بشوم .با یک تاپ آبی کم رنگ و شلوار لی تنگ و سری بی حجاب جلویش ایستاده بودم .وقتی دید نگاهش میکنم سرش را پایین انداخت و گفت:سلام!
من بیچاره هم که از صد طرف شوکه بودم به زور گفتم:س...س...سلام!
با همان سر پایین افتاده گفت:از تو کمدم لباس بردار
عرق شرم بر پیشانی ام نشسته بود ...داغ کردم و تندی به سمت کمد رفتم و دنبال لباس گشتم و در آخر هم یک پیرهن سفید دکمه دار برداشتم و به تنم کردم و دکمه هایش را بستم .برای سرم نمیتوانستم کاری کنم اما حداقل بازو های لخت و تنگی شلوار جینم معلوم نمیشد.از پشت پاراوان که بیرون آمدم دیدم کیف سامسونت و کت مخمل کبریتی اش را روی تخت انداخته و در حالی که دستانش را وارد جیبهای شلوارش کرده به عکس خودش که من با دیدنش شوکه شده بودم نگاه میکند...گفتم:استاد واقعا شوکه شدم!
برگشت و با لبخندی جذاب گفت:از چی؟از اینکه اینجا خونه ی منه ؟یا این عکس؟
سرم را پایین انداختم .گفت:تمام رنگای عالم رو توی این یه دقیقه تو صورتت دیدم بسه دیگه دختر!بی حساب شدیم با هم!
خجالت زده سرم را بالا گرفتم و گفتم:اگه میگفتین قراره تو خونه شما کار کنم....
با کلافگی در حالی که درست زیر همان عکس به دیوار تکیه داده بود و دستهایش را صلیب کرده بود.گفت:قبول نمیکردی بیای؟
_نه...همنیجوری هم امروز به قدر کافی توی دانشگاه شرمنده شدم.
_خانوم فرخزاد من گفتم بیای اینجا چون میخواستم بهت بد نگذره...چون من و خانواده م برخلاف بقیه به کسی که برامون کار میکنه به چشم خددمتکار و کلفت نگاه نکیمنیم...چون خودمونو صرف پولدار بودن بالاتر نمیدونیم...باور کن من به همه جوانبش فکر کردم!حتی اینکه اینجوری من هم توی درس ها بهت کمک میکنم.
نتوانستم چیزی بگویم.خوشحال شدم از اینکه اینقدر به فکر من بوده.گفتم:ممنونم استاد
کمی جلو آمد و گفت:اینجا دیگه استاد نیستم شهرزاد خانوم...بهم بگو آرین
_ممنونم آقا آرین
_خب...کارت با اتاق من تموم شده؟
_نه کاملا اما من میرم بیرون شما که کارتون تموم شد میام داخل
_باشه
romangram.com | @romangram_com