#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_7
_خب شهرزاد جون...هر مبلغی بگی قبول میکنم
_اینجوری زشته!شما هر چی لطف کنید من قبول میکنم
_ما به خدمتکار قبلی روزی 35تومن میدادیم...حالا چون تو دانشجویی و سفارش شده ی آقای مجد هستی 40تومن در روز خوبه؟
_خیلی خوبه فقط یه خواهشی که دارم روزانه بهم حقوق ندید...ماهانه بدید ممنون میشم
_باشه...راستی میتونی یه تماس بگیری من با خانواده ت صحبت کنم؟
_خانوم پدرم فوت شده...مادرم هم نمیتونه صحبت کنه.
_متاسفم
_ممنون
خانوم محبی بلند شد و گفت:خب...اسم منم تهمینه ست ...ببینم الآن میتونی یه سری کار انجام بدی؟
_بله خانوم...بفرمایید چه کار؟
_اول برو دست و روتو بشور من یه نوشیدنی واسه ت بیارم خستگیت در بره..بعدا بهت میگم.
من هم که خیلی برخورد گرم و به دور از غرور تهمینه خانوم خوشم آمده بود به روشویی رفتم و دست و رویم را شستم...مانتو و مقنعه ام را در آوردم و موهای بلند سیاهم را مرتب کردم و کلیپسی به ان زدم و بدون اینکه دوباره لباسهایم را بپوشم به پذیرایی مجلل و پر از اشیای آنتیک و مبل های شیک برگشتم.تهمینه خانوم با دیدنم لبخندی زد و گفت:بیا بشین شهرزاد جون
و من دوباره روبرویش نشستم.تهمینه خانوم گفت:من اینجا با پسر و دخترم زندگی میکنم...دخترم آریانا تقریبا هم سن توئه...آرین هم34سالشه و فعلا عذب مونده!
چند دقیقه بعد پس از نوشیدن قهوه وقتی سرحال شدم گفتم:خوب...من آماده م
تهمینه خانوم گفت:شهرزاد جون اتاقای طبقه ی بالا جز یه دونه اتاقی که درش قفله نیاز به تمیزی داره من خودم همه جا رو جارو کشیدم فقط یه گرد گیری میخواد.بیا این دوتا دستمال.
دستمال های نم دار را گرفتم و از پله ها بالا رفتم.طبقه دوم پنج اتاق داشت که با امتحان درها فهمیدم کدام در قفل است.از اتاقی که در انتهای راهرو قرار داشت شروع کردم...آنقدر وسواس به خرج دادم که پاک کردن و گردگیری همان یک اتاق حدود 1ساعت وقت برد...البته اتاق کوچکی هم نبود و به نظرم آمد اتاق مهمان باشد چون وسیله ی شخصی یا خاصی داخل اتاق نبود.کمد اتاق هم خالی بود و روی میز توالت هیچ وسیله ای نبود.بعد از گرد گیری آن اتاق دو دستمال گردگیری را درون روشویی اتاق شستم و خوب چلاندم و به اتاق دیگر رفتم ...این اتاق آنقدر شیک تر از قبلی بود که لحظه ای مات ماندم و بعد جلو رفتم...به داخل کمد ها و کشوها سرک نکشیدم چون میدانستم این اتاق آرین پسر تهمینه خانوم است...از دکوربندی ساده و شیکش فهمیدم...در اتاق یک تخت چوبی مشکی رنگ با لحاف مشکی و میز توالت و میز کامپیوتر و کمد و قفسه ی کتاب مشکی رنگ وجود داشت...مشغول تمیز کردن میز توالت بودم که از درون اینه چشمم به یک قاب عکس بزرگ با زمینه ی مشکی خورد...برگشتم و با دیدن عکس ماتم برد...عکس بالاتنه ی برهنه ی یک مرد 32،33ساله بود که ژستی جذاب و دختر کش!گرفته بود!شوک دوم با دیدن چهره ی صاحب عکس به من وارد شد!پس آرین پسر تهمینه خانوم همان آقای مجد استاد محترم بنده بود...چرا آقای مجد به من نگفت مرا برای کار در خانه ی خودش استخدام کرده؟هنوز مات عکس بودم و نمتوانستم نگا نکنم...بالاخره نگاهم را به هر زحمتی بود برگرفتم و به سمت در برگشتم که دیدم آقای مجد یا همان آرین در چارچوب در ایستاده و با دیدن من ماتش برده!
romangram.com | @romangram_com