#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_34

شاهد اخم کرد و گفت:چرا شر و ور میگی؟مامان که همیشه میره اونجا گفت بهم!من ِ بدبخت که هیچ جا نمیتونم برم.میترسم برم اونجا قداست اون مکان فراموش بشه واسه مردم!!!
_خوب اگه بخوایم بریم اونجا شما هم باید باشین!
_نگران نباش با استتار وارد میشم!
آرین گفت:پس بجنبین که زودتر برسیم.
شاهد با خنده گفت:خدا به دادت برسه شهرزاد آرین واسه محرم شدن خیلی عجله داره!
آرین تا بناگوش قرمز شد و یکی از لیوان ها را برداشت و لاجرعه سرکشید!
حدود یک ربع بعد پس از اینکه کیک و نوشیدنی ها را خوردیم و شاهد به قول خودش با یک عینک دودی بزرگ و یک کلاه کَپ استتار کرد از پله ها پایین آمدیم.آرین خواست هزینه را حساب کند اما صاحب کافه که دوست شاهد و آرین بود راضی نشد بلغی دریافت کند و آرین به ناچار پولش را داخل جیبش گذاشت.در همان حال که بین شاهد و ستیلا راه میرفتم و آرین پشت سرمان بود صدای دختری آمد: اِ اِ !!!این شاهد امیریه!
و در عرض چند ثانیه اکثر حاضران به سمت شاهد هجوم آوردند.من و آرین و ستیلا در رفتیم و بیرون کافی شاپ منتظر شاهد شدیم.حدود یک ربع بعد شاهد بیرون آمد و فت:زود باشید بیاید.
همه به سمت ماشین او رفتیم.شاهد پشت رول نشست آرین هم بغل دستش.من و ستیلا هم عقب نشستیم.شاهد گفت:همیشه هرجا میرم اینجور میشه.فکر کنم بهتر باشه من نیام تو امامزاده
آرین گفت:یه داروخونه دیدی نگه دار.
_داروخونه واسه چته تو این هیری ویری؟
_میخوام واسه جنابعالی ماسک بگیرم!
چند دقیقه بعد شاهد کنار یک داروخانه توقف کرد.آرین رفت و خیلی سریع با یک بسته ماسک برگشت و گفت:وقتی رفتیم داخل اتاق برش دار.
و جعبه را داخل داشبور گذاشت.ستیلا به آرامی در گوشم گفت:شهرزاد خرنشی همین اول کاری خودتو بهش بسپری ها!
_ستیلا!
_ها؟دارم نصیحتت میکنم دیوانه!

romangram.com | @romangram_com