#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_32

با حیرت به آرین نگاه کردم و پرسیدم:صدای تو بود؟
آرین لبخند قشنگی زد و گفت:اولین آهنگ من که تو اینترنت منتشرش کردم.
با ذوق گفتم:خیلی قشنگ بود آرین!
آرین گفت:یکی دیگه هم خوندم که منتشر نکردم میخوام تو اولین شنونده ش باشی-چند لحظه مکث کرد و بعد ادامه داد-سر ضبط این آهنگ ...اگه بدونی چه عذابی کشیدم.هربار که میخوندمش صدام می لرزید و به گریه می افتادم...نمیدونی چی به سرم اومد شهرزاد...نمیدونی...
در برابر اینهمه احساسات خالصانه که در نگاه و کلامش موج میزد سر تعظیم فرود آوردم.فکر کنم حقش بود از دهان من هم بشنود پس گفتم: دوستت دارم آرین...
آرین با خوشحالی نگاهم کرد و پرسید:چقدر؟
سرم را پایین انداخت و گفت:اندازه تو!
_ولی یه چیزی رو باید بدونی...راستش در مورد قضیه نامزدی که تو کلاس گفتم...دروغ نگفتم..یعنی مامانم دو ماه پیش جلوی همه ی فک و فامیل دخترعموم ماریا رو عروس خودش معرفی کرد و الآن همه منتظر نامزدی من و ماریا هستن...
وارفتم و ناباورانه گفتم:اما...
_بهت اطمینان میدم جلوشون تسلیم نمیشم اما تا وقتی که یه دلیل محکم واسه قبول نکردنش پیدا نکردم باید همه چیز بی سرو صدا باشه
با ناراحتی گفتم:یعنی من زن صیغه ای و پنهانی توبشم؟
نگاهی نافذ به چشمانم کرد و پرسید:به من اعتماد نداری؟
_مسئله اعتماد نیست...
_به هرحال ما رسمی ازدواج میکنیم و تو شناسنامه هم واردش میکنیم فقط به کسی نمیگیم.
_برات دردسر میشه آرین
_نترس!پسر 14ساله نیستم که از عواقبش بترسم .فوقش از فامیل طرد میشم و مامانم یه مدت باهام قهر میکنه...مشکلی از نظر خونه و سرمایه که ندارم!

romangram.com | @romangram_com