#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_3

من هم به همان آهستگی گفتم:تا حاضر شدم و رسیدم اینجا دیر شد دیگه
صدای قدیمی از پشت سرم آمد که گفت:فرخی جون مسابقه دو ماراتن برگزار شده؟چرا منو خبر نکردی؟
سرم را کج کردم و گفتم:آخه میدونستم عرضه شو نداری و به 10 متر نرسیده پس میفتی فسیلی جون!!
الناز به آرامی خندید و مهران هم با صدای کوبیده شدن ماژیک به تخته نتوانست جواب دهد...
دو ساعت بعد کلاس تمام شد...استاد کیفش را از روی میز برداشت و گفت:خانوم فرخزاد یه ربع دیگه بیاید اتاق اساتید کارتون دارم........
قصه دوم:
صدای اوه اوه اوه بچه ها بلند شد و کمی ترس برم داشت...میترسیدم مجبورم کند واحدم را حذف کنم.به الناز گفتم:بیا بریم سلف یه قهوه بخوریم
کیفم را روی شانه ام جابجا کردم و همراه با الناز از کلاس خارج شدم و به سلف سرویس رفتیم.الناز پرسید:یعنی آقا خوشگله چه کارت دارن؟
_الناز استادمونه ها!
الناز شانه بالا انداخت و گفت:خوب مگه دروغ میگم جذاب و خوشتیپ و خوش هیکله...سنشم حداکثر 36باشه...کیس مناسبیه ها!
میدانستم شوخی میکند ...یک ربع بعد الناز را در سلف سرویس تنها گذاشتم و با کمی استرس به سمت اتاق اساتید رفتم و در زدم...وارد شدم و سرم را چرخاندم و دیدم در اتاق جز استاد محترم آقای مجد کسی نیست...آقای مجد با دیدنم بلند شد و گفت:بفرمایید خانوم فرخزاد
و با دست به مبل روبروی خودش اشاره کرد...نشستم...او هم سرجایش روبرویم نشست و با دیدن حالت عصبی و بیقرارم پرسید:چرا اینقدر هولی خانوم؟
_استاد تو رو خدا واحدمو حذف نکنین...میدونم هر بار دیر میرسم...میدونم یه خورده تو درستون ضعیفم اما قول میدم دیگه نه دیر برسم نه سستی کنم یه فرصت دیگه بهم بدین...من...
حرفم را قطع کرد و گفت:خانوم فرخزاد سرعتو کم کنین !من اصلا حرفم سر این موضوعات نیست
_پس؟؟
-_2 روز پیش داشتم با چند تا دیگه از اساتید صحبت میکردم که خانوم برزگر گفتن برای یه نفر دنبال کار میگردن و از ما پرسیدن که کاری سراغ نداریم؟من گفتم یه کار سراغ دارم اما باید بدونم کسی که قراره کار رو بهش محول کنم کیه...با کلی اصرار گفتن که شما برای خودتون دنبال کار میگردید...-سرم را پایین انداختم و با شزمندگی گوش دادم ...ادامه داد:-چه کاری میخواید؟من هر کاری که بخواید فروگذار نمیکنم و معرفیتون میکنم

romangram.com | @romangram_com