#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_28

_سلام شهرزاد خانوم!با ما دوست نیستی ها!
_این چه حرفیه!این شمایی دیگه محل نمیذاری...کلاس بازیگری میری و ...
ستیلا گفت:آره دیگه!راستش حوصله م سررفته بود خواستم ببینم میتونی بیای بیرون یه چرخی بزنیم؟
_کاری که ندارم...کی بیام؟
_ساعت 5عصر بیا دم در خونه تا با هم بریم.
_باشه...
_پس میبینمت ...بای!
گوشی را قطع کردم و به آشپزخانه برگشتم و ظرفهای نهار را شستم.
3ساعت بعد وقتی حاضر شدم از خانه خارج شدم.قبل از خروجم به فرزاد گفتم تا 2یا3ساعت دیگر برمیگردم.درخانه ستیلا را زدم.به دو ثانیه نکشید که ستیلا بیرون آمد.او هم کلی به خودش رسیده بود اما خدا را شکر هیچکدام اهل تیپ های جلف و آنچنانی نبودیم. سرخیابان ایستادیم و ستیلا رو به یک تاکسی گفت:دربست.
و ماشین متوقف شد.سوار که شدیم ستیلا رو به راننده گفت:میریم جردن آقا...
با حیرت و نارضایتی در گوش ستیلا گفتم:جردن واسه چی؟چرا خرج الکی رو دستمون میذاری؟
ستیلا با بیخیالی گفت:میخواستی تو قهوه خونه پامنار با شاهد قرار بذارم؟
اینبار عصبانی شدم و گفتم:اگه با شاهد قرار داشتی چرا خواستی من باهات بیام؟
_خوب روم نشد تنها برم!خودش پیشنهاد داد و گفت یکی از دوستاش یه کافی شاپ تو جردن اره که یه لژ جدا واسه اشناهاش داره.اونم خوب سوپراستار مملکته و نمیتونه جاهای عمومی قرار بذاره!!!
با چنان ذوقی حرف میزد که خنده ام گرفت.بعد از یکی دو دقیقه پرسیدم:چقدر باهاش صمیمی شدی؟
_در حد حرف زدن که صمیمی ام ولی هنوزم وقتی میبینمش یه خورده معذب میشم.اصلا اون گفت من هم استعداد بازیگری دارم هم چهره م سینمائیه.به پیشنهاد اون رفتم کلاس بازیگری.

romangram.com | @romangram_com