#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_21

دست راستش که دور کمرم حلقه شد باعث شد یخ بزنم.چند ثانیه بعد دست چپش نوازشگرانه پشتم را لمس کرد.رسما در آغوشش بودم.نفسم به شماره افتاده بود.ترسیده بودم...هرگز فکر نمیکردم با ارین در چنین موقعیتی قرار بگیرم.دست چپش پشتم را نوازش میکرد.به سختی پرسیدم:چقدر نزدیک؟
آرین دهانش را کنار گوشم آورد و گفت:تا جایی که بتونم بدون گ*ن*ا*ه بغلت کنم...
با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد گفتم:پس قبول دارید که الان هر دومون رو به گ*ن*ا*ه انداختین.
آرین ب حالتی سرکش به چشمانم نگاه کرد و گفت:نه من روح القدسم نه تو مریم!!
_ته این حرفا یه؟
آرین مرا به خود فشرد و گفت:میخوامت...
نفسم بند آمد .مغزم برای چند ثانیه قفل کرد.چه می شنیدم؟استاد مجد جدی و سختگیر،مردی که13سال از من بزرگتر بود به من ابراز علاقه کرده بود؟ باید چه میکردم؟چه میگفتم؟بعد از چند ثانیه آرین پرسید:تو هم منو میخوای مگه نه؟
دستانم را روی سینه اش گذاشتم و آرام هل دادم.تکان نخورد اما مجبور شد حلقه دستانش را باز کند و مرا رها کند.نگاهم کرد.باحالتی پوزشگرانه.گفتم:انتظارشو نداشتم.
اما در اصل داشتم.آرین در آن8ماه با زبان بی زبانی خیلی چیزها را لو داده بود اما من اصلا نمیتوانستم تصور کنم رابطه ای غیر از اینکه داشتم با آرین برقرار کنم.نمیخواستم رویا پردازی کنم.من که حس خاصی به آرین نداشتم پس چرا با دادن پاسخ مثبت به ابراز علاقه اش خودم را درگیر جنگی نابرابر میکردم که شکستم در آن حتمی بود؟پرسیدم:منو واسه چه میخواین؟
آرین که انگار او هم خجالت زده شده بود گفت:برای اینکه تا آخر عمر مال هم باشیم...
آهی کشیدم و گفتم:نه!
چهره ش در هم رفت و ناباورانه نگاهم کرد.انگار مطمئن بود جواب مثبت مرا میشنود.پرسید:چرا نه؟
_دلایل زیادی داره.
_فکر نمیکنم مشکلی داشته باشم!
پوزخندی زدم.شاهد به آرین رفته بود یا آرین به شاهد؟جفتشان کوه اعتماد به نفس بودند!البته راست هم میگفت واقعا هیچ مشکلی نداشت. باشخصیت، جاافتاده، پولدار، دارای موقعیت اجتماعی بسیار خوب،خوش چهره و در مورد من...عاشق!به سختی از اینهمه ویژگی خوب چشم پوشیدم و گفتم:ما به هم نمیخوریم.
با ترشرویی گفت:منو اینطور از سر خودت وا نکن!

romangram.com | @romangram_com