#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_16
یالاخره ستیلا را قانع کردم و با هم به سمت خانه آرین به راه افتادیم.در راه ستیلا به مادرش زنگ زد و گفت با من است و تا بعد از مهمانی به خانه بر نمیگردد.
حدود نیم ساعت بعد به خانه رسیدیم.زنگ زدم و در باز شد و من و ستیلا وارد شدیم.ستیلا هم مثل بار اولی که من پا به این خانه گذاشتم با بهت به اطراف نگاه میکرد!وارد خانه که شدیم ستیلا به استقبالمان آمد و با گرمی مرا در آغوش گرفت و گفت:چقدر دلم واسه ت تنگ شده بود شهرزاد!خیلی بهت عادت کردم دختر!
_لطف داری آریانا جون.راستی این دوستمه...ستیلا...از بچگی با هم بزرگ شدیم.
آریانا با ستیلا دست داد و گفت:خوشبختم ستیلا جان.دوست شهرزاد رو چشم ما جا داره!
ستیلا با کم رویی گفت:خجالتم ندید تو رو خدا.می نمیخواستم مزاحم شم شرمنده.شهرزاد منو به زور آورد.
وارد پذیرایی شدیم و روی مبل نشستیم گفتم:آریانا جون آقا شاهد من و ستی رو هم دعوت کرده به مهمونی چون آدرس رو بلد نبودم گفت بیایم اینجا با هم بریم واسه همین آوردمش.
_کار خوبی کردی منم داشتم ناهار رو گرم میکردم که بخورم برم آرایشگاه.
_نوبت گرفتی؟
_نه.شاهد همین دیشب بهم زنگ زد و دعوت کرد.
_خب پس رفتن نمیخواد ستیلا دوره آرایشگری رفته.کارش خیلی درسته!
آریانا با خوشحالی گفت:جدا ستیلا جون؟چه خوب من عزا گرفته بودم کجا برم که وقت داشته باشن .
پرسیدم:آقا آرین و تهمینه خانوم کجان؟
آریانا جواب داد:مامان رفته خونه دوستش امشب رو اونجا میمونه.چون امشب نمیتونه بیاد مهمونه نخواست تنها بمونه.آرین هم شرکت یکی از دوستاشه گفت خودش از اون طرف میره مهمونی
من با شنیدن این موضوع با خیال راحت مانتو و مقنعه ام را در آردم و پیرهنم را صاف کردم.بعد به ستیلا که هنوز معذب نشسته بود گفتم:نامحرم نیست در بیار لباستو!
آریانا گفت:میرم براتون یه لیوان شربت خنک بیارم.میدونم کلی پختین تو این گرما!
به سمت آشپزخانه رفت ستیلا که داشت دکمه های مانتو اش را باز میکرد آهسته پرسید:اینجا تو واسشون کار میکنی با اونا واسه تا کار میکنن؟
romangram.com | @romangram_com