#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_11
_چطور؟
_برای اینکه 2قاشق شکر و یه قاشق شیر خشکی که خودتون توی قهوه تون میریزید براتون ریختم...همش هم زدم!
با تعجب پرسید:جدی؟
_تست کنید ببینید خوبه؟
لیوانش را برداشت به دهان نزدیک کرد و بعد از مزه مزه کزردن گفت:نه...خوبه...نگران نباش نمیندازمت!
خندید و گفتم:با اجازه!
از اتاق خارج شدم و در رابستم دستم را روی قلبم گذاشتم و بدو بدو از پله ها پایین رفتم و مشغول آب کشین ظرف ها شدم...چند دقیقه بعد صدایی از طبقه بالا آمد.شاهد گفت:شهرزاد خانوم میشه چند لحظه بیاید بالا؟
_چشم آقای امیری.
در آیینه نگاهی به خودم انداختم .تیپ آبی آسمانی زده بودم...از پله ها بالا رفتم و گفتم:بله؟با من کاری دارید؟
شاهد گفت:کار که نه...شما تا حالا خوندن آرین رو از نزدیک دیدی؟
با لبخند گفتم:من از دور هم ندیدم!مگه آقا آرین میخونن؟
_آره...یه صدایی هم داره لامصب!
مرا به سمت اتاقی برد که قبلا دیده بودم درونش یک پیانو سنگین قرار دارد اما تاحلا ندیده بودم کسی از آن استفاده کند.دیدم آرین پشت پیانو نشسته و الکی دکمه های پیانو را میزند.باشنیدن صدای پایمان سر بلند کرد و گفت:منبه شاهد گفتم مزاحمت نشه اما مثل همیشه کار خودشو کرد.
_نمیدونستم خوانندگی هم بلدید!
شاهد گفت:خوانندگی به اون صورت نیست...بعضی وقتا که حس میگیره میخونه!
در را پشت سرم نبستم و جلو آدم...پشت سر آررین کنار شاهد روی کاناپه نشستم .آرین گفت:نخندیدن ها!شاهد جلف بازی در بیاری میکشمت!
romangram.com | @romangram_com