#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_10
من هم دکمه را زدم و در چوبی ساختمان را باز کردم...مرد جوانی که خیلی خوش تیپ و خوش هیکل بود داشت به سمتم می آمد.برگشتم و دیدم آرین پشت سرم ایستاده.پرسیدم:دوستتونه؟
_نه...پسر عمه مه.
بالاخره شاهد به ما رسید و با دیدنش دهانم باز ماند!به زور خودم را جمع و جور کردم و بعد از یک سلام کوتاه و مختصر به سمت آشپزخانه رفتم.صدای شاهد را شنیدم که پرسید:این دختره کیه؟
و صدای آرین که گفت:شهرزاده...
و باز هم صدای شاهد اینبار با چاشنی خنده:اِ ؟پس شهرزاد خانوم ایشونن!!
صدای پا آمد...آرین پشت اپن ایستاد و گفت:شهرزاد خانوم دو تا لیوان ماگ قهوه درست کن بیار بالا تو اتاقم لطفا...
من گفتم:چشم آقا آرین.
آرین رفت و من مشغول آماده کردن قهوه شدم.داخل دو لیوان ماگ ریختم و با ظرف شکر روی سینی گذاشتم و به آرامی از پله ها بالا رفتم.قلبم در سینه میکوبید...وای خدایا...باورم نمیشی...شاهد امیری...بازیگر معروف و مورد علاقه من پسر عمه آرین بود؟چقدر دوستش داشتم...خدایا...خدایا آبروریزی نکنم جلوش!!در اتاق آرین باز بود...دم در گفتم:اجازه هست؟
آرین گفت:بیا داخل...
و من وارد اتاق شدم ارین روی تخت نشسته بود و شاهد روی صندلی چرخان پشت میز کامپیوتر . یک لیوان را روی پاتختی برای آرین گذاشتم و لیوان دیگر را روی میز کامیوتر و رو به شاهد گفتم:خوب هستید آقای امیری؟
_ممنون شهرزاد خانوم...خوبم.
در دلم قند آب میشد اما به روی خودم نیاوردم با آرامش ظرف شکر را روی میز کامپیوتر گذاشتم و گفتم:نوش جان!
آرین گفت:خیر سرم صاحبخونه منم ها!ظرف شکر رو اول میگیری جلوی اون؟
_اولا مهمون مقدم تره...دوما ابشون آقای امیری عزیز هستن!
_آقای امیری عزیز برای تو نون و آب نمیشه!!من هم استادتم مجبوری برای نمره گرفتن نازمو بخری شهرزاد خانوم!!
لبخندی زدم و گفتم:استاد دلتون میاد؟میخواین منو بندازین؟تازه من ناز شما رو خریدم خبر ندارین!
romangram.com | @romangram_com