#شهرزاد_پارت_3
ازکنار باغچه مورد علاقه ام که پراز گل های رزو مریم بود رد شدم ...پله هارو یکی دوتا طی کردم ووارد خونه شدم .
بوی غذای کبری خانم کل خونه رو برداشته بود .... کبری خانم یه پیرزن مهربونی بود که برخلاف سنش خیلی زبروزرنگ بود ومن عاشقش بودم هممون عاشقش بودیم تاجایی که یادم میاد ازوقتی من به دنیااومدم باهامون بود طوری باهاش صمیمی بودم که مامانی صداش می کردم
بلند بلند صداش زدم:
مامانییی کجایی؟؟؟
ازاشپزخونه دراومدبیرون اخ خدایا که من چقداین پیرزنو دوست دارم بااون صورت مهربون پرچین وچروکش دست های گرمش.
تویه دستش یه ملاقه بود پریدم بغلش کردم وگفتم:
اخیششش دلم برات یه ذره شده بود
زدبه پشتم وگفت:
ای دختره ی شیطون همش چندساعته رفتی ها.
خودم رو لوس کردم وگفتم:
خوب دلم کوچکه دیگه زودتنگ میشه.
شایان ازپشت سرم گفت:
چقده شاعرانه
مادرجون باملاقه شایان رو تهدید کردوگفت:
ای شایان خان حق نداری دخترم رو اذیت کنیا.
romangram.com | @romangram_com