#شهرزاد_پارت_4
لبخندی شیطانی زدم تواین خونه تنها کسایی که شایان ازشون حساب میبرد مامانی ومامان بودند.
مادرجون هدایتمون کرد طرف طبقه بالا وگفت:
برید لباس هاتون رو عوض کنید غذاحاضره.
هردومون چشم بلند بالایی گفتیم و به طبقه دوم رفتیم .
دراتاق رو باز کردم و باخوشحالی وارد شدم ....نگاهم به قفسه کتاب هام افتاد باور نمی کردم که دیگه نیازی بهشون ندارم...از شدت خوشحالی زبونم رو براشون دراز کردم و به سمت کمدم رفتم تالباسی انتخاب کنم .
اواخراردیبهشت بود وهوابه شدت گرم شده بود یه سارافن صورتی رنگ بایه ساپورت مشکی پوشیدم موهای قهوه ایمم دم اسبی بستم وازاتاق دراومدم بیرون شایان هم همزمان بامن ازاتاقش دراومد بیرون
یه تیشرت سفید بایه شلوارمشکی پوشیده بود موهاش هم خیس بود باخنده گفتم:
توبازحموم بودی؟؟
شونه بالاانداخت وگفت:
خوب چی کار کنم گرمم بود.
دستش رو گرفتم و با خنده گفتم:
پس وقتی بهت لقب ماهی میدن حق دارن
دستم رو گرفت وگفت:
وواقعا هم بقیه حق دارن که به تو لقب وراج میدن ...
romangram.com | @romangram_com