#شهرزاد_پارت_2
شایان جان همچین میگی کوچولو هرکی ندونه فکر می کنه ما چقد اختلاف سنی داریم به خدا همش دوسال از من بزرگ تری ها .
:خوب کوچولویی دیگه .
باحرص نگاهش کردم موهام رو از زیر مقنعه بهم ریخت وگفت:
خیله خوب بابا چه زودی هم بهش برمی خوره.
سری به نشانه ی تاسف تکون دادم و از پنجره به بیرون خیره شدم.
من تنهادکتر خانواده نبودم ...اصولا تمام فامیل پدریم دکتر بودند و این دیگه به یه سنت تبدیل شده بود که بچه ها ناخوداگاه به سمت پزشکی میرفتند ...شایان مغزواعصاب رو انتخاب کرد اما من اطفال رو انتخاب کردم..از بچگی دوست داشتم که برای بچه ها یه مطب بزنم .
دوساعت بعدوقتی که بابا ماشین رو تویه حیاط خونه پارک کرد ازماشین خارج شدم.
شایان باخنده نگاهم کردوگفت:
چیه کبکت خروس میخونه؟
یه ماچ محکم ازش گرفتم وگفتم:
خودت رو که یادت نرفته چی کار می کردی بعداز گرفتن تخصصت؟؟
دستش رو گذاشت روی دهنم وگفت:
خیله خوب بابا ابرومونو بردی.
romangram.com | @romangram_com