#شهربازی_پارت_8
چند قدم به سمت من آمد و فقط یک چشم عزیزم بلند بالا در گوشی گفت و گوشی را به سمت من گرفت
_ می خواد با تو صحبت کنه احتمالا می خواد سفارش منو بکنه
سارا را بسیار دوست دارم نامزد عقدی آرمین ، که پنج سال از او کوچک تر است
دختری شاد و پر انرژی تنها غریبه ای که من از بودن در کنارش دچار استرس نمیشوم
_سلام سارا خانم
_ ای بابا آرام این خانم و از کنار اسم من بردار این هزار بار ، گفته باشم اگه منتظری منم تورو با پسوند پیشوند صدا کنم بدون که عمرا این اتفاق نمیوفته
خندیدم واقعا نمیشد با سارا باشی و شاد نشوی
سارا مشغول سفارش کردن راجب آرمین شد
_خلاصه آرام ساعت ورود و خروجش و به من اطلاع میدی اگه با ساعتایی که خودش میگه همخونی نداشته باشه حسابشو میرسم...
همین طور مشغول بود و من لبخند به لب گوش به حرف هایش بودم که متوجه ی نگاه مهربان آرمین به روی خودم شدم
مطمئنم این که مرا شاهد گفت و گویش با سارا گرفته بود برای این بود که مرا از آن حال وهوا در آورد.
بعد از کلی که سارا گفت ومن شنیدم و خندیدم خداحافظی کردیم و من گوشی را به آرمین دادم
romangram.com | @romangram_com