#شهربازی_پارت_76
**
امروز دوباره کلاس ها ی بچه ها شروع میشد.
طاها گفته بود کلاس را کنسل کنم و بیشتر استراحت کنم .
اما من در کلاس و پیش آن دو بمب انرژِی بودن را به استراحت کردن ترجیح می دادم.
همراه آرش به شرکت رفتم.
تمام طول راه آرش مشغول صحبت با گوشی اش بود.
این روزها حسابی سرش شلوغ بود و خیلی کم او را میدیدم.
دعا دعا می کردم حالا که آرش از حال دیروزم با خبرنشده کسی هم من را در شرکت ندیده باشد.
تا آنجا که یادم می آمد به جز منشی طاها کسی را ندیده بودم و امیدوار بودم کسی هم من را ندیده باشد.
باید حتما هزینه ی بیمارستان را هم با طاها حساب می کردم.
کاری که به نظرم خیلی سخت می آمد.
وقتی رسیدم فرشته در اتاق بود. اما از امیرعلی خبری نبود .
romangram.com | @romangram_com