#شهربازی_پارت_75

او هم ماشین را روشن کردو راه افتاد.

_ حالا چه جوری قالش گذاشتی ؟

لحنش شوخ بود ، مطمئنم می خواست مرا از آن حال و هوا در آورد.

_ سویی شرتم و پوشیدم و از یه دردیگه اومدم بیرون اما وقتی به در اصلی رسیدم دیدم هنوز اونجا ایستاده.

_ آفرین خوب فکری کردی که برگشتی تو دانشگاه.

لحنش مهربان بود .

لبخند به لبهایم آورد.

طاها خوب بود.

تمام شب قبل فکرم به این چند سالی چرخ خورده بود که گاهی مزاحمت هایی این چنین برایم اتفاق افتاده بود و هیچ وقت هم کسی را نداشتم تا از او کمک بگیرم و آن فشار و استرس را تنهایی به دوش می کشیدم ،اما این دفعه و حضور اتفاقی طاها و آن حمایت زیرپوستی اش همه چیز را متفاوت کرده بود .

همیشه در مدرسه میشنیدم که دختر ها از مزاحمت هایی که برایشان پیش می آید تعریف می کنند و همیشه هم یک پسر خوشتیپ نقش اصلی آن را دارد .

اما من هرچه مزاحم داشتم همه لات و لوت بودند و آدم های خوبی به نظر نمیرسیدند و بیشتر باعث ترس من می شدند تا خاطره ای برای تعریف کردن برای دیگران.

گاهی پیش خودم می گفتم من حتی در مزاحم داشتن هم شانس نیاورده ام.

من همیشه بسیار ساده می گشتم حتی آرایش هم نمی کردم تنها وسیله ی آرایشی که استفاده می کردم برق لب یا رژهای بسیار کم رنگ بود که صرفا برای از بین بردن خشکی لب هایم از آنها استفاده می کردم و آنقدر کم میزدم که هیچ تغییری در چهره ام به وجود نمی آورد.

romangram.com | @romangram_com