#شهربازی_پارت_74


_باشه خودت می دونی و آرمین

_ نه

برایم جالب بود که او هم در این موارد روی آرش حساب نمی کرد و آرمین را مسئولیت پذیر تر می دانست.

به ناچار زبان باز کردم.

دوباره ماشین را خاموش کرد و منتطر نگاهم کرد

_ چیزه امروز امتحان داشتم تا ساعت دو بعد که اومدم بیرون خیابون خلوت بود.... یکی مزاحمم شد ... خب من یکم ترسیدم ... حواسمم پرت شده بود حالمم خوب نبود سوار اتوب*و*س اشتباهی شدم ..همین

_ مزاحمه کاری کرد؟

احساس کردم این سوال را با نگرانی پرسید

_ نه یعنی خیلی پیله بود هرجا می رفتم دنبالم میومد ... من ترسیده بودم برگشتم تو دانشگاه اما دیدم بازم ایستاده بعدم اشاره می کرد برم بیرون.

دوباره داشت با فکر کردن به آن لحظات گریه ام می گرفت.

_ آروم باش

سعی کردم به خودم مسلط باشم.


romangram.com | @romangram_com