#شهربازی_پارت_73
حرفم را قطع کرد
_ اون که بهانه بود ... دلیلشو بگو
...
_ باشه نگو اما من به آرمین میگم که حالت بد شده بود ، حرفای دکتر راجب شوک عصبی رو هم می گم، اونوقت برای آرمین باید دلیل بیاری.
وای خدایا من هنوز حالم خوب خوب نبود او هم با اعصاب من بازی می کرد.
هرگز دلم نمی خواست آرمین چیزی بداند. مخصوصا بعد از حرف های آن شبش.
شاید بهتر بود که به طاها بگویم.
_ ببینید من میگرن دارم این سردردا طبیعیه
_ ما الان داریم از پیش دکتر میایم اگه حال امروز تو طبیعی بود دکتر می گفت.
خدایا ...
_ببین وقتی انقدر مقاومت می کنی برای گفتن، باعث میشی من شکم به یقین تبدیل بشه که حتما یه چیزی بوده.
دلم می خواست سرم را به همین پنجره بکوبم که مجبور بودم از یک مزاحمت بیخود که حال مرا این چنین آشفته کرده بود برای یک غریبه بگویم.من همه چیز را زیادی سخت می گرفتم . این هم یکی دیگر از ویژگی های مزخزف من بود.
در حینی که ماشین را روشن می کرد گفت:
romangram.com | @romangram_com