#شهربازی_پارت_60


_ خیلی ممنون.

این تشکر لازم بود.

_ قابل تو رو نداشت.

باز هم جوابی نداشتم.

به سمت پنجره رفت و به بیرون خیره شد.

_ یک هفته ی دیگه افتتاحیه ی نمایشگاهیه که برای تارا گذاشتم. اگه بازم حال و هواش عوض نشه می برمش پیش روانپزشک.

صدایش گرفته بود. غم داشت.

_ تارا حتی شیطنتاش از این دوتا که شرکت و رو سرشون گذاشتن هم بیشتر بود.

صدایش حسرت داشت.

_ تارای من اینجوری نبود . می دونی الان چند روزه که از خونه بیرون نرفته. خونه نشین شده ،بعد اون نامرد خوش و خرم داره زندگیشو میکنه.

دستهاش و مشت کرده بود و حسابی عصبانی به نظر میرسید

نمی دانستم باید چی کارکنم اصلا کاری از دست من بر می آید یانه.


romangram.com | @romangram_com