#شهربازی_پارت_6
سال دوم دبیرستان را به صورت جهشی خواندم البته این کار را مدیون دایی محسن هستم چون اگر او پیگیر کارهایم نمی شد من هرگز نمی توانستم مراحل اداری آن را طی کنم دایی محسن خیلی به موفقیت های من اهمیت میداد ، وقتی که متوجه شده بود که من حتی در تابستان و روزهای تعطیل هم مشغول درس خواندن هستم خودش این پیشنهاد را به من داد و من بی چون و چرا قبول کردم. برای من تابستان و زم*س*تان فرقی با هم نداشتند من هر روز درس می خواندم تا بتوانم زندگیم راتحمل کنم من آرامش زندگیم را در غرق شدن در دنیای اعداد پیدا می کردم ، بنابراین در 17 سالگی کنکور دادم و با رتبه ی یک رقمی برای تحصیل در رشته ی ریاضی با این امید که رویای کودکی ام تحقق یابد وارد دانشگاه شدم. رویای اینکه بتوانم یک ریاضیدان شوم.
دایی محسن خودش مامان و بابا را در جریان کارهای درسی من قرار داده بود ،اگر او نبود من هم نمی گفتم و شاید این بار هم آنها شگفت زده می شدند .
هرچند زمانی که رتبه ی یک رقمی مرا دایی محسن به اطلاعشان رسانده بود باز هم کلی شگفت زده شده بودند .
بابا کمی با اینکه من با این رتبه رشته ی ریاضی را انتخاب کنم مخالف بود و میگفت یک رشته ی مهندسی بخوانم اما وقتی دایی محسن از علاقه ی من به ریاضی برای مامان گفته بود او هم بابا را مجاب کرده بود که من به دنبال علاقه ام بروم .بابا هم که هیچگاه روی حرف مامان حرفی نمیزد به راحتی قبول کرده بود. این اولین بار بود که درباره ی تصمیمی که به من مربوط می شد دیگر اعضای خانواده هم نظر میدادند ، حتی آرش بی خیال هم در این باره اظهار نظر کرده بود . تمام این ها نه تنها برای من عجیب بلکه دلگرم کننده بود. و برای منی که خاطره ی خاصی از گذشته ام نداشتم بهترین خاطره ام به حساب می آمد.
با صدای آرمین که مامان را صدا میزد از افکارم به بیرون پرتاب شدم
بلند شدم و به سمت در اتاقم رفتم
در را که باز کردم آرمین پشت در اتاق آماده ی ضربه زدن به در بود که با دیدنم گفت :
_ سلام ، چطوری ریاضی ؟ مامان کجاست؟
گاهی برای سر به سر گذاشتنم مرا ریاضی صدا میزد
لبخند به لب جواب دادم
_ سلام ، مامان نیست رفته خونه ی دایی محسن
خواست چیزی بگوید که گوشیش زنگ زد
romangram.com | @romangram_com