#شهربازی_پارت_58
سریع به سمت ظرف شیر کاکائو رفتم و برا ی خودم ریختم و از آشپزخانه خارج شدم .
دوست نداشتم با دیدن من حال خوبشان از بین برود.
داشتم از پله ها بالا می رفتم که آرمین صدایم زد.
_ آرام
_ بله
_خوبی ؟
از قیافه ام مشخص بود که حال خوشی ندارم.
_ خوبم
حرفم را باور نکرد .
_ دیشب چی می خواستی بگی
_ هیچی ، مهم نبود.
خواستم برگردم که گفت:
romangram.com | @romangram_com