#شهربازی_پارت_55
خیلی وقت بود که به صدای شکستن قلبم عادت کرده بودم .
اما نمی دانم چرا انتظار نداشتم آرمین این حرفها را بزند .
از در اتاقش فاصله گرفتم و به اتاق خودم برگشتم .
تنها چیزی که دلم می خواست گریه کردن بود.
درسته این حرفها جدید نبود اما شنیدنش از آرمین آن هم با این لحن برایم خیلی ناراحت کننده بود.
نمی دانم چند ساعت گذشته بود اما با دیدن دفترچه ها یادم آمد که اصلا برای چی به سراغ آرمین رفته بودم.
دودل بودم دوست نداشتم پیش آرمین بروم اما از یک طرف هم حسی بهم می گفت که حتما این موضوع رو باید به کسی بگویم.
سعی کردم عادی باشم و دلخوریم را برای چند دقیقه فراموش کنم .
چند ضربه به در اتاقش زدم
کمی طول کشید تا در را باز کند .
قیافه اش خسته و کلافه بود.
_ چیزی می خوای
لحنش حس مزاحم بودن را به من می داد
romangram.com | @romangram_com