#شهربازی_پارت_54
اصلا اولین بار بود که کسی فهمیده بود من از چه چیزی استفاده می کنم.
همین که او فهمیده بود من فقط از این دفترچه ها استفاده می کنم برایم خیلی ارزشمند بود.
اما نمی دانستم قبول کردن آنها درست است یا نه.
دو دل بودم اما حس می کردم شاید بد نباشد آرمین را از رفتارهای طاها باخبر کنم.
به نظرم باید خیلی زودتر این کار را می کردم.
حس ترس و شادی همزمان در وجودم بود.
وحسی که تا به حال تجربه نکرده بودم و نمیدانم چه حسی بود.
بالاخره با هزار بدبختی و استرس تصمیم گرفتم به سراغ آرمین بروم.
پشت در اتاقش بودم ، خواستم در بزنم که صدای حرف زدنش را شنیدم ، مطمئنم که مخاطبش سارا بود.
_ نمیتونم دیگه خسته شدم از دست مامان ،بابا، آرام .هر روز دعوا هر روز جنگ اعصاب من نمیدونم اصلا این چه کاری بود که بابا کرد. یعنی نمیتونست یه جور دیگه جلوی مامانو بگیره که آرام و انداخت این وسط که مامان هر روز مجبور باشه ببینتش و یادش بیاد بابا باهاش چه کرده.
...
_ میدونم من که نمی گم آرام مقصره خود اون بیچاره از همه بیشتر ضربه خورده این وسط
romangram.com | @romangram_com