#شهربازی_پارت_49
_ بپر بالا
خواستم بگویم نه که قبل از اینکه حرف از دهانم خارج شود با عصبانیت گفت :
_ بگی نه و خودم میرم، میام پایین خودم به زور سوارت می کنم ... سوار شو
هر که به من می رسید عصبانی و پر رو می شد از بس که من بی زبان و بی دست و پا بودم
نا خواسته اخم کرده بودم .با اکراه سوار شدم حوصله ی بحث کردن نداشتم هرچند که اگر حوصله هم داشتم رویش را نداشتم .
باز هم مثل این چند ماه بعد از یک هفته که با من سرسنگین بود به سراغم آمده بود .
خیلی دلم می خواست رویش را داشتم و به او می گفتم که لطفا اول تکلیفت را با خودت مشخص کن بعد به سراغ من بیا.
_ حالا نمی خواد قهر کنی
...
_ آرام
وای خدایا من از دست این بشر چه کنم . قصدش حتما دیوانه کردن من بود.
باز هم زبانم بند آمده بود. نمیدانستم چه بگویم ، با این لحن عجیبش.
_ به خدا تو اولین کسی هستی که من در برابرش اینقدر حرف میزنم ، من خودمم کم حرفم اما تو دیگه واقعا شورشو در آوردی.
romangram.com | @romangram_com